سعید گل محمدی

سعید گل محمدی ، سعید گلمحمدی ،

سعید گل محمدی

سعید گل محمدی ، سعید گلمحمدی ،

برای دسترسی به آموزش ها و مطالب مرتبط با استاد سعید گل محمدی در حوزه ی موفقیت ، روانشناسی ، قانون جذب و … لطفا روی سعید گل محمدی کلیک کنید .

.

همچنین با کلیک روی هرکدام از موارد زیر میتوانید به لیست اساتید و آموزش ها و مطالب مربوط به آن حوزه دست پیدا کنید :

 

آموزش فروش و بازاریابی

آموزش مدیریت و کسب و کار

آموزش موفقیت ، روانشناسی و قانون جذب

آموزش تجارت الکترونیک ( کسب و کارهای اینترنتی )

.

برای دستیابی به کلیه موارد و کلیه حوزه ها و اساتید و اطلاع رسانی ها ، میتوانید روی عبارت : همه­ ی اساتید موفقیت و کسب و کار کلیک کنید .

.

.

.

اینجا مطالبی درباره آقای سعید گل محمدی برای شما گردآوری کرده ایم

امیدوارم مطالعه ی آن برای شما مفید باشد

مطالب این سایت ، صرفا کپی از کانال تلگرام ایشان یا دیگر سایت ها و صفحه ها است و ما تایید یا تکذیبی بر آن نداریم .

قضاوت با شما …

 

سعید گل محمدی بیوگرافی :

جناب اقای سعیدگل محمدی در20.7.1363درخانواده ای متوسط متولد شد .اوپس از گذشت سال هااززندگی اش درحوضه ی نویسندگی بسیار مطرح شد وازانجاکه بیشتر کتاب های ایشان در زمینه های موفقیت است طرفداران زیادی پیداکرده اند .ایشان توانسته اند باارائه ی کتابهای پرفروشش که طرفداران زیادی هم دارند ،افراد زیادی رادر مسیر رسیدن به موفقیت هدایت کنند .سعیدگل محمدی مولف ومترجم کتاب درزمینه های خودشناسی،موفقیت درکسب

 

.

 

” برای دسترسی به آموزش ها و مطالب تخصصی استاد سعید گل محمدی ، میتوانید روی کلمه ی  سعید گلمحمدی  کلیک کنید . “

 

.

 

 

وکار،معنویات،ومهارت های زندگی است .وکتابهایی باعنوان های خوشبختی یابدبختی انتخاب باشماست ،خوشبختی رابه بها میدهند نه به بهانه ،عامل تغییرباش نه قربانی تقدیر ،خودمان نیمه ی گمشده ی خودمان هستیم ،جملات تکان دهنده ی 8ریشتری ،و...رابه انتشار رسانده است .اوتاکنون درسابقه ی کاری خود ،رئیس هیئت مدیره ی اکادمی بین المللی نگرش مثبت ،مدیر اجرایی پروژه ی ملی تحول درون ،مربی ومشاور برند های معتبرداخل وخارج از کشور ،مشاورخصوصی واستراتژیک تعدادی از مدیران ارشد شرکت های معتبر بازاریابی چندسطحی درداخل وخارخ کشور ،رادارد .امیدواریم تا تلاش های این استاد گرانقدر درزمینه ی به موفقیت رساندن شما هم وطنان مورد ثمرواقع شود وبتوانید بااستفاده از کتاب ها ومطالب ایشان گامی درجهت پیشبرداهدافتان بردارید .

 

کتاب های سعید گل محمدی :

سعید گل محمدی به عنوان نویسنده ای که درزمینه ی موفقیت فعالیت میکند وکتابهای مشهور وپرمخاطبی رامنتشرکرده است ،بازهم به فعالیت خود درنویسندگی ادامه میدهد وهرچند وقت یکبار کتابی جذاب،مفید ومتفاوت راارائه میکند . کتاب های این نویسنده ی گرانقدر بامتنی بسیارروان وجذاب نوشته شده است که هر خواننده ای را وادار به خواندن بقیه ی اثار ایشان هم میکند .کتاب های نابی که تاکنون از این استاد به ثبت رسیده اند شامل موارد زیر میباشند :

خودت باش

فرهاد که باشی همه چیز شیرین است

زیر خاکی (دوجلد)

نیم کیلوباش ولی خودت باش

بزرگان زاده نمیشوند ،ساخته میشوند

انسان درجستجوی اقتدار

ازکوتهی توست که دیوار بلند است

به دنیاامده ایم تاخوشبخت شویم

بازیگرزندگی باشیم نه بازیچه ی ان

خوشبختی نصیب بهترین ها میشود

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

خوشبختی یابدبختی ؟انتخاب باشماست

خوشبختی رابه بها میدهند نه به بهانه

عامل تغییرباش نه قربانی تقدیر

خودمان نیمه ی گمشده ی خودمان هستیم

جملات تکان دهنده ی 8ریشتری

که پس از خواندن هریک ازاین کتاب ها باتمام وجود نزدیک شدن به مسیر خوشبختی رالمس میکنید وسعید گل محمدی چه زیبانوشته است کتابهایش رادر میان کتابهایی که تنهاانسان رابه سوی ناامیدی وگمراهی میکشانند .

 

 

سعیدگل محمدی اینستاگرام:

اقای سعیدگل محمدی به عنوان یک نویسنده ی مشهور ومردمی نیاز مند وسیله ای ارتباطی است که بتواند کتاب های به چاپ رسانده اش رابه مردم معرفی کند واطلاعاتی دررابطه باانهادر اختیار همگان قراردهد تااگرکسی به دنبال کتابی باان ویژگی هاست ان راراحت تر تهیه کند .سعید گل محمدی از صفحه ی شخصی خوددراینستاگرام برای معرفی کتاب هایش به دیگران استفاده میکند .89 دنبال کننده ی این صفحه ی مجازی اینستاگرام نشان ازدیده شدن کتابهای معرفی شده در 70 پست این استاد میدهد .سعید گل محمدی درصفحه ی اینستاگرام خود علاوه بر قرار دادن تبلیغاتی برای کتابهایش ،تصاویربسیارزیادی هم ازخود به جهت بهتر وبیشتر شناخته شدن واشنایی بیشتر مردم بااو قرارداده است .سعیدگل محمدی باتوجه به اینکه نویسنده ای اجتماعی است وبرای ارتبا سازی بیشتربامردم تلاش میکند ،پس انتظار میرود دراین صفحه ی مجازی فعال تر باشند وباپست های جالب تر وجذاب تری بامردم ارتباط برقرار کنند .اما براساس نظرات دریافت کرده در هرپست ایشان توانسته اند باهمین اندک فعالیت هم نظر مخاطبان خودراجلب کنند وانهاراراضی نگهدارند .

 

سعید گل محمدی دندانپزشک:

یکی از جراحان ودندانپزشکان خوب کشور جناب اقای سعید گل محمدی نام دارند .اما برحسب اتفاق ایشان بااقای سعید گل محمدی نویسنده ی کتاب هایی درزمینه های خوشبختی وموفقیت ،هم نام هستند وبیشترافرادی که به دنبال مطالبی از ایشان میگردند باکلمه ی دندانپزشک برخورد میکنند وانها را دچار گمراهی میکند .ما نیز همانند شما در هنگام جست وجوی مطالبی دررابطه بااقای سعید گل محمدی باعنوان دندانپزشک رو به روشدیم که در نظر اول گمان میشود که ایشان دندانپزشک هم هستند اما وقتی به مطالب بیشتری رجوع کردیم متوجه شدیم که این فقط یک تشابه اسمی بیشترنیست واین دونفر دوشخص کاملا متفاوت ولی بایک نام هستند .اقای سعیدگل محمدی درحوضه ی نویسندگی به شهرت بسیاری رسیده اند که باعث شده افراد زیادی در تارنماهای اینترنتی به دنبال مطالبی از او بگردند وهمچنین نام ایشان رابه عنوان یک دندانپزشک ببینند که سایت هایی برای نوبت دهی دارد اماباید بدانند که ایشان دندانپزشک نیستند وتنها مطالبی درمورد کتاب هایشان یافت میشود

 

 🎾درباره سعید گل محمدی

 بنیانگذار سبک کتاب های قصه درمانی و تمثیل درمانگری در خاورمیانه

نویسنده و مولف بیش از ۹۳ عنوان کتاب در حوزه مهارت های زندگی، خودشناسی، کارآفرینی، مدیریت، فروش، بازاریابی و …

مدیر اجرایی پروژه بین المللی تحول درون

مربی و مشاور برندهای معتبر داخلی و بین المللی

رییس هیئت مدیره آکادمی بین المللی نگرش مثبت

طراح بیش از ۵۰ عنوان کارگاه تخصصی در حوزه توانمند سازی فردی، موفقیت، مدیریت و ...

مدرس تخصصی مهارت های موفقیت در کسب و کار و مهارت های زندگی با سابقه اجرا ۳۰۰ کارگاه تخصصی و کاربردی

نکات آموزنده زندگی و بیزینسی از کانال سعید گل محمدی

1-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت سعید گل محمدی

روان‌شناسان این عامل را «پدیده‌ تفاوت کانون احاطه‌ درونی و کانون احاطه‌ بیرونی» می‌نامند. کانون احاطه‌ شما جایی است که احساس می‌کنید در آن اختیار بخش خاصی از زندگی‌‌تان را دارید. کسی‌که کانون احاطه‌اش «بیرونی» است، احساس می‌‌کند به ‌وسیله‌ نیروهای بیرون از خود راهبری می‌شود. خیلی‌ها احساس می‌کنند رئیس‌ها، صورت‌حساب‌ها، روابط، تجارب دوره‌ کودکی یا محیط بیرونی‌شان بر آن‌ها چیرگی دارند. وقتی کانون احاطه‌ کسی بیرونی باشد، فشار روانی زیادی تحمل می‌‌کند. چنین فردی در مواجهه با هر نوع تغییری بسیار نگران و ناراحت می‌شود. تغییر نشان‌دهنده‌ تهدیدی است که می‌تواند وضع او را بدتر از قبل کند. کسی که از کانون احاطه‌ درونی برخوردار است، اراده‌‌ای نیرومند و مستحکم دارد و احساس می‌‌کند مسئولیت زندگی‌اش را به‌ عهده دارد. او در کارش مطابق با برنامه‌ریزی پیش می‌رود، مسئولیت‌هایی فراوان بر‌ عهده می‌گیرد و اعتقاد دارد هر اتفاق دلیلی دارد و خودش، مهم‌ترین نیروی خلاق در زندگی‌اش است.

از آن‌جا که تنها چیزی که بر آن چیرگی کامل دارید ذهنیت‌های ضمیر خودآگاهتان است، توانایی‌تان در مواجهه با تغییر، منوط به احاطه‌ کامل بر چیزهایی است که در ذهن می‌پرورانید. همان‌طور که توماس هاکسلی می‌گوید: «تجربه چیزی نیست که برای شما روی می‌دهد، بلکه چیزی است که با رخدادهای زندگی‌تان کسب می‌کنید.» از آن‌جا که تغییر اجتناب‌ناپذیر و همیشگی است، نتایج آن از همه مهم‌تر است و بستگی به این دارد که چگونه آن را تلقی می‌کنید و آیا از آن به‌ نفع خودتان استفاده می‌کنید یا به ضررتان.

رنه دوبو در کتاب خود به ‌نام جشن‌های زندگی می‌گوید: «امروزه به‌ دلایل انگشت‌شمار بیشتر از گذشته از تغییر می‌ترسیم، زیرا نگرانیم مبادا وضعمان بدتر شود.» هیچ‌کس از تغییری که اوضاع را بهبود بخشد، نمی‌ترسد. برای مثال، اگر بدانید به یُمن جایزه‌ای که در قرعه‌کشی برده‌اید می‌خواهید سبک زندگی‌‌تان را عوض کنید، با تغییری مواجه نیستند که از آن اجتناب یا آن را همراه با ترس و وحشت پیش‌بینی کنید. شما از تغییری که دربردارنده‌ وضعیتی ناگوار و نامطلوب است می‌ترسید و نگرانید، چون باعث می‌شود احساس کنید اختیار امور را در آن بخش از زندگی‌‌تان از دست داده‌اید.

هدف شما این است که «عامل تغییر» باشید. پس از تغییر استقبال کنید، در آغوشش بگیرید و سوار بر امواج آن شوید. شما با احاطه بر جهت تغییر در زندگی‌‌تان و اطمینان از این‌که آن تغییر در مجموع مثبت و در جهت پیشرفت‌هایی است که می‌خواهید، این کار را انجام می‌دهید.

قایق‌سازان می‌دانند که هر‌چه ستون بادبان کشتی مستحکم‌تر باشد، در مقابل باد و بوران، طوفان و وزش تندباد مقاوم‌تر و محکم‌تر خواهد بود. همین سخن درباره‌ شما نیز صادق است. هر‌چه ستون فقرات‌تان مستحکم‌تر و ریشه‌دارتر و عواملِِ تثبیت‌کننده‌ خوشبختی در زندگی‌تان عمیق‌تر باشند، احتمال این‌که در زمان تغییرات ناگهانی واژگون یا از مسیر خود منحرف شوید کمتر خواهد بود. با تعیینِ اهداف بزرگ و تنظیمِ روشن و مکتوب برای عملی‌کردن آن‌ها می‌توانید ستون فقرات‌تان را تحکیم ببخشید و ثبات‌تان را افزایش دهید. اهداف به شما امکان می‌دهند جهت تغییر را معلوم کنید. اگر هدف داشته باشید تغییر منظم و عمدی می‌شود نه تصادفی و اتفاقی. اهداف به شما اطمینان می‌دهند تغییراتی که در زندگی‌‌تان روی می‌دهند در وهله‌ نخست به‌ دست خودتان تعیین و جهت‌گیری می‌شوند. اگر اهداف روشن و مشخص داشته باشید، تغییراتی که روی می‌دهند اغلب مثبت خواهند بود و به ‌سمت چیزی رهنمونتان می‌کند که می‌خواهید به ‌‌دست آورید، نه این‌که شما را از مسیرتان منحرف کند.

برای مثال، اگر در امر فروش مشغول به‌ کار باشید، همواره با برخی اشکالات و شکست‌های کوچک و بزرگ رو‌به‌رو می‌شوید. این طبیعتِ بازی است که اجتناب‌ناپذیر و گریزناپذیر به ‌شمار می‌آید. بعضی چیزها درست از آب در می‌آیند و بعضی هم درست از آب در نمی‌آید. گاهی می‌بَرید، گاهی می‌بازید. با این‌که نهایت تلاشتان را می‌کنید، رویدادهای ناگهانی و پیش‌بینی‌ناپذیر بهترین برنامه‌هایتان را به ‌هم می‌زنند. این فرایندِ بی‌پایانِ تغییر و مشکلات از همان لحظه‌ که وارد دنیای کار می‌شوید آغاز می‌شود و به سرتاسر زندگی‌‌تان تعمیم پیدا می‌کند. مشکلات و تغییرات مثل باران هستند، گاه و بی‌گاه از راه می‌رسند. اما اگر اهدافی روشن برای کارتان، زندگی خانوادگی و رشد فردی‌‌تان تعیین کنید، در هر وضعیتی می‌توانید ذهنتان را بر اهدافتان متمرکز کنید؛ دیدگاهی بلندمدت و فراتر از اوضاع کنونی داشته باشید؛ از چالش‌های حال به‌ در آیید و چشم به ستارگان راهنمای زندگی و عزیزترین رؤیاهایتان بدوزید.

2-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

در گذشته‌های دور مردی زندگی می‌کرد که در کسب‌و‌کارش با مشکلی جدی رو‌به‌رو بود. او بدهی بسیاری داشت و چند مشتری مهمش را از دست داده بود، هیچ‌کس حاضر نمی‌شد با او داد‌و‌ستد کند و طلبکاران به‌شدت به او فشار می‌آوردند.

او نمی‌دانست آیا باید همچنان به تلاش و تکاپو ادامه دهد یا فقط باید ورشکستگی‌اش را اعلام کند و به کسب‌و‌کارش پایان دهد. شبی به پارکی در نزدیکی محل سکونتش رفت تا اندکی قدم بزند و در این‌باره بیندیشد و تصمیم بگیرد که چه کند.

در پارک روی پلی کوچک ایستاد و به جریان آبی ‌نگریست که از زیر پل می‌گذشت. در همین هنگام مردی سالخورده از دل تاریکی پدیدار شد. پیرمرد با مشاهده‌ چهره‌ اندوهگین آن مرد لحظه‌ای ایستاد و از او خواست تا علت ناراحتی‌اش را بازگوید.

آن مرد نیز به دلایلی درباره‌ مشکلات مالی‌اش با پیرمرد حرف زد. او گفت کسب‌و‌کارش در آستانه‌ ورشکستگی است، در ‌حالی‌که اگر بتواند آن را حفظ کند چنین کسب‌و‌کاری آینده‌ای درخشان خواهد داشت. پیرمرد مشتاقانه به حرف‌های آن مرد گوش کرد و سپس گفت: «تصور می‌کنم می‌توانم به شما کمک کنم.»

پیرمرد دسته‌چکی را از جیبش بیرون آورد، نام آن مرد را پرسید، چکی برای او نوشت، آن را در دستش گذاشت و گفت: «این پول را بگیر. قرار می‌گذاریم سال بعد درست در همین تاریخ و ساعت به این‌جا بیاییم تا بتوانی پول مرا بازگردانی.» سپس پیرمرد بازگشت و در تاریکی از نظر ناپدید شد.

وقتی آن مرد به دفتر کارش بازگشت، چک پیرمرد را دید و پی برد مبلغ آن پانصد‌هزار دلار است. او این موضوع را شوخی پنداشت تا این‌که امضای چک را دید؛ چک به ‌نام جان. دی راکفلر امضا شده بود. او چکی نیم‌میلیون دلاری را از ثروتمندترین مرد جهان در آن روزگار دریافت کرده بود. راکفلر در آن زمان صاحب شرکت نفت بود و به سخاوتمندی و بخشندگی شهرت داشت.

مرد ابتدا اندیشید با نقدکردن چک می‌تواند همه مشکلات مالی‌اش را حل کند اما در نهایت تصمیم گرفت به‌ جای نقدکردن چک، آن را همچنان نگه دارد و زمان نیاز از آن استفاده کند. او با این امید و آگاهی به کارش ادامه داد که نیم‌میلیون دلار پول دارد. به این ترتیب با اعتمادبه‌نفس بیشتر با طلبکاران و مشتریانش رو‌به‌رو شد و کسب‌و‌کارش را به‌کلی دگرگون کرد.

او بااشتیاق دوباره به کسب‌و‌کارش ادامه داد و با طلبکارانش به‌ توافق رسید که بدهی آنان را به ‌صورت اقساط یا طی مدتی طولانی‌تر بپردازد و همچنین موفق شد چند قرارداد مهم را برای فروش کالاهایش به‌ سرانجام برساند. طی چند ماه کسب‌و‌کار او دوباره رونق گرفت و توانست بدهی‌هایش را بپردازد و درآمدزایی کند.

یک سال بعد دوباره به همان پارک رفت و در‌ حالی‌که چک نقد‌نشده را در دست داشت روی همان پل کوچک ایستاد. دیگر نمی‌توانست منتظر بماند. می‌خواست هر‌چه زودتر به مرد سالخورده بگوید که برایش چه اتفاقی افتاده است. پیرمرد درست در زمان توافق‌شده بار دیگر از دل تاریکی پدیدار شد و درست در زمانی که مرد می‌خواست چک را به او بازگرداند و داستان هیجان‌انگیزش را درباره موفقیت و کامیابی‌اش در طی دوازده ماه گذشته تعریف کند، پرستاری از دل تاریکی بیرون آمد و بازوی پیرمرد را گرفت.

پرستار از مرد عذرخواهی کرد و گفت: «خوشحالم که به‌موقع رسیدم. امیدوارم این پیرمرد مزاحمتان نشده باشد. او همیشه از آسایشگاه فرار می‌‌کند، به این‌سو و آن‌سو می‌رود و به مردم می‌گوید راکفلر است.» پرستار همچنان که بازوی پیرمرد را گرفته بود با او از آنجا دور شد.

آن مرد حیرت‌زده همان‌جا ایستاد. او سراسر سال در شرایطی کسب‌و‌کارش را اداره کرده و داد‌و‌ستدهای فراوان را به ‌ثمر رسانده بود که اطمینان داشت پشتوانه‌ای پانصد‌هزار دلاری دارد و هنگام لزوم می‌تواند از آن استفاده کند.

ناگهان این اندیشه به ذهنش رسید که او بر ‌مبنای باورهایش به موفقیت رسیده بود، باورهای مثبتی که بر‌ مبنای اطلاعاتی نادرست شکل گرفته بودند. اعتمادبه‌نفس واقعی او در عملکردش سبب شد بتواند وضعیت کسب‌و‌کارش را بهبود بخشد.

3-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

آیا من دزدم؟

 

یکی از ایرانیان مقیم‌ خارج از کشور مقاله زیبایی نوشته تحت عنوان "آیا من دزدم؟"

ایشان برای بیان این مطلب به دو رخداد که برای او پیش آمده است اشاره میکند

 

رخداد اول:

او میگوید: زمان امتحانات پزشکی من در ایرلند بود و مبلغی که برای امتحانات می بایست پرداخت میکردم ۳۰۹ پوند بود در صورتی که پول خرد نداشته و من مبلغ ۳۱۰ پوند را پرداخت نمودم امتحانات خود را دادم و بعد از گذشت زمان در حالی که به کشور دیگری رفته بودم .

در آن هنگام نامه ای دریافت نمودم که از ایرلند برایم ارسال شده بود.

در آن نامه آمده بود که: (شما در پرداخت هزینه های امتحان اشتباه کردید و به جای مبلغ ۳۰۹ پوند ، ۳۱۰ پوند پرداخت کردید، و این چکی که به همراه این نامه برای شما ارسال شده به ارزش یک پوند میباشد ... ما بیش از حق خودمان دریافت نمیکنیم)

 

جالب اینجاست که ارزش آن پاکت نامه و نامه ای که در آن تایپ شده بود خود بیش از مبلغ ۱ پوند بود!

 

اتفاق دوم: او میگوید که من اکثر اوقات که در مسیر دانشگاه و خانه تردد میکردم، از بقالی (سوپر مارکت) که تو مسیرم بود و خانمی در آن فروشنده بود کاکائو به قیمت ۵۰ سنت میخریدم و به مسیر خودم ادامه میدادم. در یکی از روزها قیمت جدیدی برای همان نوع از کاکائو که بر روی آن ۶۰ سنت نوشته بود در قفسه دیگر قرار داد. برای من جای تعجب داشت و از او پرسیدم آیا فرقی بین این دو رقم جنس وجود دارد؟

در پاسخ ، به من گفت : نه، همان نوع و همان کیفیت است !! پس دلیل چیست؟!

چرا قیمت کاکائو در قفسه ای ۵۰ و در دیگری به قیمت ۶۰ به فروش میرسد؟ در پاسخ به من گفت : به تازگی در کشور نیجریه، که کاکائو برای ما صادر میکرد اتفاق جدیدی رخ داده که همراه با افزایش قیمت کاکائو برای ما بود این جنس جدید قیمت فروش اش ۶۰ سنت و قبلی را چون قبلا خریدیم همان ۵۰ سنت است.

به او گفتم با این وضعیت کسی از شما جنس جدید خرید نمیکند تا زمانی که جنس قبل کامل به فروش نرود. او گفت: بله، من میدانم

 

من به او گفتم: بیا یه کاری بکن همه جنس ها را قاطی کن و با قیمت جدید بفروش با این کار کسی نمیتواند متوجه شود و جنس قدیم از جنس جدید‌ را تشخیص دهد. در پاسخ در گوشی به من گفت : مگه شما یک دزدی ؟؟؟؟

 

شگفت زده شدم از آنچه او به من گفت و مسیر خودم را پیش گرفتم و رفتم در حالی که همیشه این سوال در گوش من تکرار میشود و ذهن مرا در گیر کرده است که :  آیا من دزدم ؟؟!!!

این چه اخلاق و کرداری است؟!

 

ما از جهان غرب عقب‌تر نیستیم،

از باورهایمان عقب‌تر مانده‌ایم ...

4-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت سعید گل محمدی

#داستان_کوتاه

 

در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛

_آقا این بسته نون چند؟

فروشنده با بی حوصله  گفت: هزار و پونصد تومن!

پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:

نمیشه کمتر حساب کنی؟!!

توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛

_نه، نمیشه!!

دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!

درونم چیزی فروریخت...هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.

از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!

یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم.

این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!

به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!

پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.

پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!

چه حس قشنگی بود...

.

اون روز گذشت...

شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله

با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛

ازم فال میخری؟

با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟

_فالی دو هزار تومن!

داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!

با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!

و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...

_اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!

بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛

_یه فال مهمون من باش!!

 

از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!

صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل

که صاحب یه مغازه ی لوکس توو بهترین نقطه ی شهر تهران بود

از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت ...

اما،

یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت...

.

همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که

"مرام و معرفت" نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!

 

معرفت یه گوهر نابه که نصیب هر کسی نمیشه ...

 

"الهی که صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن..."

5-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

#تفکر

 

توی تاکسی نشسته اَم؛ راننده از دزدی ها میگوید و رانت خواری ها و امثالهم...

پیاده که میشوم سعی میکند پانصد تومان بیشتر کرایه بردارد... !

 

قصاب محل از مافیای گوشت میگوید و اوضاع خراب کشور و اینکه معلوم نیست عاقبتمان چه میشود...

حواسم که لحظه ای پرت میشود، دویست سیصد گرم چربی، قاطیِ گوشت در چرخ گوشت میریزد...!

 

دوست قدیمی ام کارمند است؛ در تلگرام پُست های فساد مسئولین را از این گروه به آن گروه میگذارد. میگوید: روزی دو سه ساعت در اداره ـ در زمانی که باید کار مردم را انجام بدهد ـ سرش توی گوشی و تلگرام است...!

 

کابینت ساز از کارِ دوستم زده است و پول را گرفته و فلنگ را بسته...!

 

بقال محل اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست میچیند، به هوای اینکه نبینی و بخری...!

 

میوه های خوبِ میوه فروش سوا شده و دو برابر قیمت فروخته می شود...!

 

مرغ فروش، مرغهای مانده را در پیاز می خواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم...!

 

معلمِ مدرسهٔ یکی از بچه های فامیل عملاً کارش را محول کرده به والدین و یک روز در میان می آید مدرسه...!

 

پزشک، از خانوادهٔ بیمار تصادفی، در حال مرگ، ۳میلیون پول نقد میخواهد تا برود داخل اتاق عمل...!

 

در بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می اندازد...!

 

استاد دانشگاه، کتاب انگلیسی را ۱۰صفحه ۱۰صفحه به عنوان پروژه می دهد به دانشجویانش که ترجمه کنند و آخرش به نام خودش چاپش میکند! و ...

 

میگویند یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران...

خیلی وقت است خودمان هم به خودمان رَحم نمیکنیم...

صاحب مغازه با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمیدهد یا با تاخیر میدهد ...

 

به خدا سوگند بابک زنجانی، خاوری و ...

و خیلی های دیگر عینِ خودِ ما مردم هستند، فقط پست گرفته اَند و سطح تخلفشان از ۳۰۰ گرم چربی و پانصد تومان اضافه کرایه، رسیده به میزانی که میدانیم.

 

جامعه مثل یک درخت است. ما ریشه ها و تنه ایم و مسئولین میوه و برگ...

چطور از درختی که ریشه اَش پوسیده و تنه اَش آفت خورده، انتظار میوهٔ سالم داریم!؟

 

ما حق داریم مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟

مگر نه اینکه آنها هم آدمهای همین جامعه هستند؟

ما حق داریم مطالبه گر باشیم... اعتراض کنیم به مشکلات...

اما شاید بهتر باشد یک بار هم که شده، از خُرد به کلان برویم.

 

خودمان را اصلاح کنیم بلکه نسلهای بعدِ مسئولین اصلاح شوند، که آن موقع اگر اصلاح نشدند، مثل امروز نمی نشینیم و فقط درباره گندکاری هایشان جُک درست نمی کنیم.

 

به قول امیرکبیر:

ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد،

بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد،

در آخر اما فهمیدم

مملکت مردمِ دانا میخواهد ...

 

"تغییر" را باید از خودمان شروع کنیم، درستکار باشیم ...

6-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

شاه به وزیر دستور داد که تمام شترهای کشور را به قیمت ده  سکه طلا بخرند. وزیر تعجب کرد و گفت: اعلیحضرت حتماً بهتر می دانند که اوضاع خزانه اصلاً خوب نیست و ما هم به شتر نیاز نداریم.

شاه گفت فقط به حرفم گوش کن و مو به مو اجرا کن.

وزیر تمام شترها به این قیمت را خرید. شاه گفت حالا اعلام کن که هر شتر را بیست  سکه می خریم. وزیر چنین کرد و عده دیگری شترهای خودشان را به حکومت فروختند. دفعه بعد سی  سکه اعلام کردند و عده‌ای دیگر وسوسه شدند که وارد این عرصه پر سود بشوند و شترهای خود را فروختند.

به همین ترتیب قیمت‌ها را تا هشتاد سکه بالا بردند و مردم تمام شترهای کشور را به حکومت فروختند.

شاه به وزیر گفت حالا اعلام کن که شترها را به صد سکه می خریم و از آن طرف به عوامل ما بگو که شترها را نود سکه بفروشند.

مردم هم به طمع سود ده  سکه ای بار دیگر حماسه آفریدند و هجوم بردند تا شترهایی که خودشان با قیمت های عمدتاً پایین به حکومت فروختند را دوباره بخرند.

وقتی همه شترها فروخته شد، حکومت اعلام کرد به علت دزدی های انجام شده در خرید و فروش شتر، دیگر به ماموران خود اعتماد ندارد و هیچ شتری نمی خرد.

به همین سادگی خزانه حکومت از سکه های مردم ابله و طمع کار پر شد و پول کافی برای تامین نیازهای ارتش و داروغه و دیوان و حکومت تامین شد.

وزیر اعظم هم از این تدبیر شاه به وجد آمد و اینبار کلید خزانه ای را در دست داشت که پر بود از درآمد. این وسط فقط کمی نارضایتی مردم بود که مهم نبود چون اکثرا اصلا نمی فهمیدند از کجا خورده اند.

 

شاید این داستان تحیلی باشد ولی هر روز برای ما آن هم در قرن بیست و یکم تَکرار می شود. مردمی که در صف سکه، دلار، خودرو، لوازم خانگی، سود های بانکی بالا، سهام انواع بورس و غیره هستند خودشان هم نمی فهمند که در نهایت چه کسی برنده است.

7-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

در زمانه‌ی جالبی زندگی می‌کنیم. همه‌چیز به‌لحاظ مادی در بهترین حالت خود است. آزادتر، سالم‌تر و ثروتمندتر از هر دوره‌ای در طول تاریخ بشریت هستیم. اما به نظر می‌رسد همه‌چیز به‌نحوی جبران‌ناپذیر و دردناک به فنا رفته. زمین در حال گرم‌شدن است، دولت‌ها در مرز سقوط‌اند، اقتصاد در حال فروپاشی‌ست و همه دائم در توییتر رنجیده‌خاطرند.

چه خبر است؟ برای تشخیص و درمانِ بی‌قراریِ امروزِ ما، کسی بهتر از مارک منسن پیدا نمی‌شود. در سال ۲۰۱۶، منسن  هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها را منتشر کرد و در آن، همهمه‌ی دائم و زیرپوستیِ اضطراب را که در زندگیِ مدرن شایع است، به‌شکلی زیرکانه توصیف کرد. او نشان داد که تلاشِ دیوانه‌وارمان برای یافتنِ خوشحالیِ ماندگار فقط موجب کاهش خوشحالی‌مان شده است. آن «هنر ظریف» ذکرشده در عنوان، درحقیقت چالشی دشوار است: رنج‌تان را انتخاب کنید، تمرکزتان را افزایش دهید و دردی را که حاضرید تحمل کنید، بیابید. نتیجه‌اش کتابی بود که خیلی سریع به یک پدیده‌ی شگفتی‌سازِ بین‌المللی تبدیل شد: میلیون‌ها جلد از آن در سرتاسر جهان به فروش رسید و در سیزده کشور به کتاب پرفروش برتر تبدیل شد.

حالا در کتاب «اوضاع خیلی خراب است»منسن نگاهش را به‌سمت فجایع بی‌شماری برگردانده که در جهان‌مان رخ می‌دهد. او با بهره‌گیری از انبوه تحقیقات روان‌شناختی در این حوزه‌ها به‌علاوه‌ی خِرَد ابدیِ فیلسوفانی چون افلاطون، نیچه و تام ویتس، به کالبدشکافیِ دین و سیاست می‌پردازد، به رابطه‌ی ما با ثروت و سرگرمی و اینترنت نگاهی می‌اندازد، و نشان می‌دهد چگونه مقدار بیش‌ازاندازه‌ای از یک چیزِ خوب می‌تواند روانِ ما را زنده‌زنده ببلعد.

او با ترکیبِ آشنای دانشوری و شوخ‌طبعی‌اش یقه‌ی ما را می‌گیرد و وادارمان می‌کند با خودمان صادق‌تر باشیم و به‌ روش‌های تازه‌ای که تاکنون حتی فکرش را هم نکرده‌ بودیم، با جهان ارتباط برقرار کنیم. او تعاریف‌مان از ایمان، خوشحالی، آزادی و حتی امید را آشکارا نقض می‌کند. یکی از بی‌نظیرترین نویسندگان مدرنْ کتاب دیگری آماده کرده که تا سال‌های سال نقل محافل خواهد بود.

8-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

شخصی به بخیلی گفت: انگشتر خود را به من بده تا هروقت به آن نگاه می کنم به یادت بیفت.

بخیل گفت: هر وقت دلت برایم تنگ شد به یاد بیاور که روزی از من انگشتری خواستی و من ندادم!

سعید گل محمدی: بخل و خست نتیجه کمبود و پوچی و خودبینی منتج از آن است. زندگی از قواعدی مشخص و صریح تشکیل شده است. یکی از آنها این است: شما تا چیزی را که ندارید نمی توانید ببخشید . لیوان خالی داشته ای برای عرضه کردن ندارد، زیرا به انداه ی داشته هایمان می توانیم ببخشیم. انسان معلول کسی نیست که دست ندارد، انسان معلول کسی است که دستِ بخشش ندارد. هر زمان احساس کردید کمبود مالی دارید یا نیازمند چیزی هستید، اول آنچه را بدان نیازمندید، ببخشید تا خروار خروار به سویتان بازگردد. این مطلب در مورد پول، لبخند، عشق و دوستی هم صادق است. این عموماً آخرین کاری است که افراد مایل به انجامش هستند، اما برای من همیشه موثر بوده و کار کرده است. من فقط به صحت اصل «مقابله به مثل» اطمینان می کنم و آن وقت هر چه را که می خواهم، به دست می آورم. اگر پول می خواهم‌، پول می بخشم، به صورت مضاعف به سویم باز می گردد. اگر خواستار فروش چیزی هستم، به دیگری برای فروش جنسش کمک می کنم، فروش به سویم می آید. اگر خواستار تماس ها و ارتباطاتی هستم، به دیگری کمک می کنم تا تماس مورد نظرش را برقرار کند، انگار جادو شده باشد، مراودات به سویم هجوم می اورند. سال ها پیش، عبارتی را شنیدم که می گفت: خداوند نیازی به بخشش های ما ندارد، این ما انسان هاییم که به بخشیدن نیازمندیم.

در زندگی من، در طول این سال ها، هرگز احساس نیازمندی و کمبود مالی یا کمبود کمک و همراهی برایم پیش می آید، به سادگی بیرون می رفتم یا در عمیق قلبم می یافتم که چه می خواهم و تصمیم می گرفتم اول آن را ببخشم. پس از بخشش، هم هبه سویم باز می گشت. این، مرا به یاد داستانی می اندازد که می گفت در یک شب سرد زمستانی، مردی با یک بقل هیزم، کنار بخاری هیزمی گنده ای نشسته بود و به سربخاری فریاد می کشید : «هر وقت تو کمی گرما به من دادی، من چوب درونت خواهم ریخت!» و هنگامی که صحبت از پول، عشق، شادی، فروش و مراوده به میان کشیده می شود، همه باید به خاطر داشته باشیم که اول از همه، باید آنچه را می خواهیم، ببخشیم تا دسته دسته به سویمان بازگردد. اغلب، حتی تفکرِ صرف در خصوص اینکه خواستار چه چیزی هستیم و چگونه می توانیم آنچه را که می خواهیم به دیگری ببخشیم، سیلاب جوایز متقابلِ آن را به سویمان سرازیر می کند. هر زمان حس می کنم مردم به رویم لبخند نمی زنند، خودم شروع به لبخند زدن و خوش و بش با آنها می کنم و ناگهان به طرز معجزه آسایی، پیرامونم پر از انسان هایی می شود که لبخند بر لب دارند. این درست است که دنیای تو، چیزی جز آیینه ی وجودت نیست.

دریافته ام که هر چه بیشتر و صادقانه تر به انسان هایی که مایل به فراگیری هستند بیاموزم، بیشتر خواهم گرفت و رشد بیشتری خواهم کرد. اگر می خواهید پول را بشناسید، آن را به دیگران آموزش دهید. سیلابی از افکار جدید، امتیازات و ادراکات عالی در این خصوص، به سویتان سرازیر خواهد شد.

بارها اتفاق افتاده است که من بخشش کرده ام، اما چیزی به سویم بازنگشته یا آنچه بازگشته، چیزی که من می خواستم نبوده است. اما با بررسی های دقیق تر و موشکافی های روحی، غالباً متوجه شده ام که در این موارد، بخشش را به منظور دریافت، انجام داده ام نه صرف بخشیدن! پدر بزرگم همیشه گفت: پسر جان، مردم دو نوع هستند: بخشنده و گیرنده.  گیرنده ها بهتر می خورند، اما بخشندگان بهتر می خوابند!

9-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

دو نفر عین هم بودند. از دوقلوها هم شبیه‌تر، اما همدیگر را نمی‌شناختند. یکی صاحب چند فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ طراحی و فروش لباس در سراسر دنیا بود و آن دیگری صاحب یک تعمیرگاه بی‌رونق در گوشه‌ای دورافتاده از شهر. آن دو نفر برحسب اتفاق با هم روبه‌رو شدند.

آن‌ها بر اثر حادثه‌ای زیر آوار ماندند و هر دو حافظه خود را از دست دادند و امدادگران آن‌ها را با هم اشتباه گرفتند. فقیرتر را صاحب چندین فروشگاه بزرگ تلقی کرده و به دفتر کارش بردند و دیگری را که در حقیقت همان ثروتمند بود، تعمیرکار فقیر دانسته و به دوستان تعمیرگاهی‌اش سپردند. بعد از یک سال می‌دانید چه اتفاقی افتاد؟

آن دو نفر هنوز هم حافظه‌ خود را به ‌دست نیاورده بودند و در واقع تا آخر عمر هم نمی‌توانستند گذشته خود را به یاد آورند اما او که ذهنی بی‌برنامه و نامرتب داشت با وجودی که صاحب ثروتی عظیم شده بود، در عرض کمتر از یک سال با بی‌نظمی و بی‌فکری همه داروندارش را از دست داد و صاحب فــروشگاه کوچکی در حومه شهر شد و آن ثروتمندی که فقیر شده بود در عرض یک سال همان تعمیرگاه ضعیف حومه شهر را به بزرگ‌ترین مجموعه تعمیر و تنظیم خودرو در سراسر کشور تبدیل کرد و تصمیم داشت یک مجموعه زنجیره‌ای از خدمات و پشتیبانی خودرو را برای چندین خودروساز در چندین کشور برپا سازد. آن‌ها هر دو عین هم بودند، از دوقلوها هم شبیه‌تر، اما تفاوتی در آن دو بود که می‌توانست یکی را از اوج بدبختی به ثروت تضمینی برساند و آن دیگری را از بهترین موقعیت به وضعیت فردی مسکین و درمانده با درآمد کم تنـزل دهد. این تفاوت همان تفکــر مـوفقیت است که خیلی‌ها منکر آن می‌شوند و گمان می‌کنند چاره‌ کار آن‌ها فقط سرمایه‌ اولیه زیاد، حمایت و پشتیبانی بی‌قید و شرط از سوی دیگران است.

متأسفانه هنوز هم کم نیستند کسانی که گمان می‌کنند پول و سرمایه خوشبختی می‌آورد و فکر، نظم و برنامه‌ریزی بدون پول و ثروت به هیچ جا نمی‌رسد. هنوز کم نیستند پدر و مادرهایی که مغرور از ثروتی که برای فرزند خود به ارث می‌گذارند، به او اجازه می‌دهند بی‌بندوبار، راحت و بی‌مسئولیت زندگی کند و در آن غوطه‌ور شود. آن‌ها هیچ نمی‌دانند که اگر ذهن یک انسان منظم و مرتب نباشد، حتی تمام ثروت دنیا هم نمی‌تواند او را خوشبخت کند. باید روش‌ها و مهارت‌های علم موفقیت را باور کنیم و آن‌ها را با جدیت به فرزندان خود بیاموزیم. فقط در این صورت است که می‌توان از آینده آن‌ها مطمئن بود و با خیال راحت آن‌ها را وارد اجتماع کرد و به موفقیت تضمینی‌شان در هر شرایطی اطمینان داشت. ثروت و پشتیبانی اولیه، فقط راحتی و زیبایی ماشین خوشبختی را افزایش می‌دهد. استارت و سرعت این ماشین با چیز دیگری است و آن همان علم موفقیت است.

سایت سعید گل محمدی    www.NimKiloo.com

10-

آکادمی بین المللی نگرش مثبت

دنیا را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: بخشی که در آن هرچیزی قیمتی دارد، و بخشی که در آن، قیمت بی‌معناست. جایی که قیمت‌ها بی‌معنا می‌شوند، ارزش‌ها ظهور می‌کنند. قیمت‌ها به اشیا و امورِ مرده تعلق دارند.

زندگی، با امورِ مرده سر و کاری ندارد. انسان از فهمِ این حقیقتِ ساده عاجز است. انسان می‌خواهد حتی عشق را نیز با پول به‌دست آورد. پول، لزوماً عشق و معرفت نمی‌آورد. چه‌بسیار آدم‌هایی که پول‌شان با پارو بالا می‌رود، اما عقلی دارند به اندازه‌ی یک نخود و دلی دارند به اندازه‌ی یک ارزن.

این را به یاد داشته باش، هنگامی‌که به قلمروِ ارزش‌ها پا می‌گذاری و دیگر نه پول برایت مهم است و نه قدرت و اعتبار، تازه به قلمروِ زندگی اصیل وارد شده‌ای. عشق، طعمِ زندگی در همین قلمرو است. کسی که ثانیه‌ها، دقیقه‌ها، ساعت‌ها، روزها، ماه‌ها و سال‌های عمرش را سپری می‌کند تا دارایی‌اش را اضافه کند، آدم نیست، ماشینی بی‌مغز و بی‌روح است. دستگاهِ چاپِ اسکناس است.‌ آدم‌های اصیل و آگاه، هیچ‌گاه زندگی زنده‌ی خود را به پولِ مرده نمی‌فروشند.‌

بعضی‌ها دوست دارند همه‌چیز را با پول بخرند، اما خودشان را به پول می‌فروشند. دنیا آشفته‌بازاری‌ست که در آن همه‌چیز خرید و فروش می‌شود. به‌محض‌ اینکه پای قیمت به میان می‌آید، عشق می‌میرد. آدمی که طعمِ عشقِ حقیقی را نچشیده، مرده است. ممکن است نفس بکشد، اما نفس کشیدن، نشانه‌ی زندگی انسانی نیست. گیاهان نیز نفس می‌کشند. هویج و گُلِ‌ کَلَم نیز نفس می‌کشند، اما آن‌ها زنده نیستند و از عشق چیزی نمی‌دانند. آن‌ها قیمتی دارند که برچسب‌شان است. شاید هویج ارزان‌تر باشد و گُلِ کَلَم کمی گران‌تر، زیرا گُلِ کَلَم، همان هویج است با مدرکِ دانشگاهی.

تنها عشق است که زنده می‌کند. پرنده‌ای از تشنگی بی‌تاب بود. نفس که می‌زد، گویی دود از دهانش بیرون می‌آمد. پرنده، ریزه‌ی الماسی را در گلزاری دید و چون تشنه بود، ریزه‌ی الماس را، آب پنداشت. او از تشنگی، نتوانست سنگ را از آب تشخیص دهد، پایین آمد و بر آن منقار زد. الماس به او گفت: «ای گرفتارِ هوس، که منقار بر من تیز کرده‌ای! من قطره‌ی آب نیستم. من مایه‌ی بقای دیگران نیستم. آبِ من، منقارِ مرغانِ بسیاری را شکسته است. آبِ من، گوهرِ جانِ آدم‌های بسیاری را شکسته است. هیچ‌پرنده‌ای از الماس کامِ دل نگرفته است. تو نیز نمی‌توانی از من کامِ دل بستانی.» در همان هنگام، قطره‌ی شبنمی همچون اشکِ چشمِ بلبل، از سرِ شاخه‌ی گُلی تافت. قطره‌ی شبنم، خورشیدِ زندگی پرنده بود که از افقِ برگِ گُل طلوع می‌کرد. مرغِ مضطر به زیر کاخِ گُل رفت و قطره‌ی شبنم به کامش چکید.

انسان تشنه است، اما به جای آنکه قطره‌‌ی شبنم بنوشد، به الماس، منقار می‌زند. الماسِ داشته‌ها و دارایی‌ها، تشنگی‌زُدا نیست. شبنمِ عشق است که عطش را برطرف می‌کند.

عشق، بسیار لطیف است. عشق، امری قدسی‌ست. ما در روابط‌مان تلاش می‌کنیم تا دیگری را به سطحِ یک شیء تنزّل بدهیم. گُلِ عشق، تنها در هوای آزادی می‌شکفد.

انسان در اثرِ جهلِ خویش، همه‌ی چیزهای ارزشمند را نابود کرده است. انسان حتی سعی کرده است حقیقت را نیز با پول بخرد. زهی کوری و بی‌خردی!

طالبِ چیزی باش که آن را با پول نمی‌توان خرید. در غیر این صورت، زندگی‌ات شکوفا نخواهد شد و به گُل نخواهد نشست؛ بلکه به گِل می‌نشیند. آیا در زندگی‌ات چیزی داری که نتوانی برایش قیمتی تعیین کنی؟

اگر نتوانی چیزی را بخری، نمی‌توانی مالک آن هم بشوی. تو حتی خود را صاحبِ بچه‌هایت نیز می‌دانی. می‌گویی: این بچه‌ی من است.

کودکان به‌واسطه‌ی شما به دنیا می‌آیند، اما از آنِ شما نیستند.

آن‌ها به هستی تعلق دارند.

شما گذرگاهی بیش نیستید.

در حالی که خود را مالکِ مطلقِ آن‌ها می‌پندارید و تلاش می‌کنید از کودکان‌تان اشیایی مطیع و بی‌اراده بسازید.

عشق را نمی‌توان از بازار خرید. برای تجربه‌ی نابِ عشق، باید بفهمی که هستی، مرده نیست، زنده و باشعور است. هستی، سرشار از روشنایی و عشق است. درست نگاه کن، عشق است که از در و دیوار جهان می‌ریزد. برای اینکه بتوانی ریزش و بارشِ بی‌امانِ عشق را از در و دیوار جهان ببینی، باید از دنیای قیمت‌ها عبور کنی و به دنیای ارزش‌ها وارد شوی.

سعید گل محمدی

سعید گل محمدی

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۰۶ ق.ظ
  • سعید گل محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی